تنهایی 3

Aysal U ´꓃ ` U Aysal U ´꓃ ` U Aysal U ´꓃ ` U · 1402/5/19 21:14 · خواندن 3 دقیقه

هایی گایز 

برای ادامه داستان بر روی (ادامه مطلب ) کلیلک کنید .

 

 

فردا صبح ---------------------------------------------------------------------

با یه جیغ از خواب بلند شدم من بغل دست این غول بیابونی چی کار می کنم ؟

سریع مثل فشنگ پاشدم رفتم پایین لباسامو عوض کردم و زود صبحونه خوردم و 

رفتم مدرسه 

دیگه حتی به سلام و احوال پرسی نرسیدم 

نشستم  سر میزم بعد از سلام به لیا و حرف زدن درباره درس و امتحان دیدم که یه دختره اومد تو کلاس و یه یادداشت به من داد 

خدا داند که کی فرستاده 

گذاشتم تو  کیفم و استاد اومد و امتحان 

بعد از مدرسه  رفتم سمت پل یادم افتاد که نامه رو بخونم 

-------------------------------------------------------------------------------

 

سلام بر تو خانم خانما می خواستم بگم میدونم اومدی سمت پل من همونیم که فکر میکنی 

برگرد پشت سرتو ببین 

 

---------------------------------------------------------------------------------

 

یهو با صورت جذاب لوکا روبه رو شدم که دستش گل گلایور بود  گل مورد علاقم 

گفتم وایییییی لوکا بلند شدم و بغلش کردم نمی دونم چرا ولی واسه یه گل خوشحال شده بودم :/

حالا ولش

باهاش نشستم لب پل یکی از ایرپاد ها مو دادم بهش 

اونم انگار عاشق آهنگ بود 

ازش پرسیدم کار مورد علاقت چیه ؟

بلند شد و رفت سمت ماشین

از صندوق عقب کیف گیتار خودشو آورد

شروع کرد به گیتار زدن هم زمان با همون آهنگی که گوش میدادیم

خیلی قشنگ بود 

کلا دوست داشتم کل عمرم رو به گیتار زدن لوکا گوش بدم 

یهو گیتار رو گذاشت کنار 

گفت : پاشو . پاشو بریم کافه 

کلا خیلی دوست داشتم با یه نفر که منو میفهمه یا منو درک میکنه برم کافه و وقت بگذرونم 

رفتیم کافه و یه چیز کیک و نسکافه سفارش دادیم 

بعد پیاده رفتیم تا خونه 

رسیدیم خونه 

در رو باز کردیم و رفتین ناهار خوردیم 

مامانم و خالم رفته بودن سر کار و بار خودشون 

یه ناهار درست کردیمو خیلی هم خوشمزه 

بعد خوردن غذا 

فردا تعطیل بود 

لوکا گفت حالا که کار نداری بریم بیرون بستنی بخوریم 

خلاصه رفتیم بیرون و منم یه شلوار مشکی جذب و یه نیم تنه آستین بلند پوشیدم با یه کت چهارخونه کفش آلستار مشکی بعد موهامو از بالا بستم و به غول لوکا دوتا سوسکی هم انداختم و یه تینت حرارتی و یه خط چشم و رژگونه زدم و یه کیف کولی برداشتم که روش کلی برچسب بود داخل کیف ایرپاد و گوشی و پاور بانک و نیزه های رزمی خودمو کار بانکی و اینا رو برداشتم و رفتیم 

 

رفتیم بیرون و یه بستنی توت فرنگی و شکلاتی برا من و یه بستنی وانیلی و پسته ای هم برای لوکا 

 

رفتیم رستوران چون گرسنه بودیم خیلی خسته شدیم چون فاصله بستنی فروشی تا رستوران خیلی زیاد بود و ما پیاده 2 ساعت تو راه بودیم 

رسیدیم و دوتا برگر سفارش دادیم موقعی که میخواستیم شروع کنیم به کوفت کردن که زهرمار شد :/

یه 3 تا پسر اومدن سمت ما و تیکه مینداختن بعد هم یه چاقو درآوردن و رو گردن لوکا گذاشتن 

-----------------------------------------------------------------------------

 

یارو :خب اقا خوشگله زبون ندارن ؟؟؟

من : واسه آدمی مثل تو احمق احتمالا حتی لیاقت شنیدن صداشم نداری !!

یارو : خیلی زبون درازی ها خانم خانما 

من : * با در آوردن نیزه هام و بریدم یه تیکه از موهاش و لباسش * یه دفعه دیگه نزدیک منو ^دوست پسرم ^ بشی این نیزه ها اولین خون رو با خون تو تجربه می کنن !!!!

 

یارو : گو.ه خوردم 

      غلط کر.دم 

       معذرت می خوام این جا مهمون ما باشید 

 

من : باشه فقط یه دفعه دیگه !!!

بعد از رفتن یارو و خوردن برگر 

لوکا : من یهو شدم دوست پسرت ؟؟؟؟

من :  خودت میدونی  !!!! فقط واسه اینکه حساب کار دستش بیاد 

لوکا : باش قبول بانو من !

من :     :/

لوکا :     :)

بعد از خوردن برگر ------------------------------------------------------

 

 

 

 

دستم شکست این پارت خیلی زیاد شد  3961 کاراکتر 

 

پارت بعدی رو فردا میدم 

 به شرط 3 تا کامنت و 3 تا لایک امشب دو تا پارت میدم 3>